بسم الله الرحمن الرحیم
آمار بازدید
  • 3,758
  • 7,786
  • 165,047
  • 3,236,378
  • 12,026,072

۲۲۱ – ادامه ماجرای براورده شدن سه درخواست آقای خیرابادی، زائری که بعدها خادم شد بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

ادامه ماجراهای اقای خیرابادی ؛

آغاز فصل سوم
چندماه گذشت مشغول کار بودم درخانه کوچک وقدیمی همراه پدر و مادر و خواهر و برادر زندگی شادی داشتیم پدرمادرم گفتندوقتشه دامادبشی گفتم پدرجان کمی صبرکنید پدرگفت چراصبرکنیم یکی ازاین اطاقهاکه صقفش چوبی است از شما
باخانمت زندگی کن ماخوشحال می شویم خداوندارحم الراحمین است واما ای خواهر وای برادرعزیزازتجملات بپرهیزید
که تجملات راحتی ندارد و ای پدرو مادران بزرگوارسعی کنیدبرای فرزندان خود دور ازتجملات وسیله ازدواج را فراهم کنید و چندسالی کنارخود نگهدارید که مهر پدر
مادرخیلی دلنشین است من این کار را
کردم و دعای خیرپدرمادرهمراهم بود.
گرصحبت ازپدرنشود ناروا بود
او در دعا همیشه بسوی خدا بود
فرزند خویش میوه دل میکندخطاب
این میوه را ببین که چقدر بی وفا بود

دوسالی گذشت فصل دیگری آغاز شد و گویا اینکه امام مهربانیها درپی انجام خواسته سومم هستند.
بدون مقدمه یک روز یک سید بزرگواری
خانه ماآمدآشنابود گفت یک زمینی دارم
میخواهم بدهم بپسرشما . ۰پدرگفت خوبست ولی ماکه پول نداریم ایشان فرمودند شما سه هزارتومان بدهید میخواهم مکه بروم ومابقی ماهی یک هزارتومان بدهید مبلغ کل هم سی هزار تومان بود باخوشحالی قبول کردیم وکم کم ساختیم و شدیم صاحب خانه نود متری با دو طبقه .
رضاجان من گدای این در هستم
گدایم ، مستمندم، تهی دستم
گرفتی دست من از روی احسان
چرا دیدی که من بی خانه هستم

مدتی گذشت ، یکی از آشنایان که بمشکلات خورده بودند آمدند در یکی از طبقات موقت نشستند تا راهکاری بیندیشندخانواده پاک و مومن وآبرومندبودندچندماهی گذشت ایشان گفتنداگرخانه تان رابمابفروشید
بانک بماوام میدهدوماصاحب خانه می
شویم من هم این کار را کردم ایشان کار و بارش خوب و رونق گرفت تاجائی که در اول خیابان دانشگاه مغازه قنادی بزرگ زدند و خانه را بفرزندشان که ایشان هم خادم الرضا هستند واگذار کردند ایشان هم از برکت عنایات ولی نعمتمان کارش گرفت که خانه را فروختند و خانه وسیع تری بگیرند ولی پس از فروش خانه کار فروشنده به مشکل کشید که پدرایشاندفرمودند پسرم اگر می خواهی بجائی برسیدبرو همان خانه قبای رابگیرکه درین خانه خیر و برکت زیاد است .
در ادامه عنایات امام مهربان ، حدودسال شصت و پنج یکی از پیر غلامان و خادم رسمی امام رضا علیه اسلام آمد درمغازه من و گفت شما برای کفشداری ثبت نام کرده ایدگفتم نه من خبر ندارم گفت فردا بیا حرم باهم بریم ثبت نام کنی . گفتم ممنونم حاج اقا من فرداصبح عازم جبهه هستم ایشان کمی ناراحت شدند ولی روز بعد آمدند درب خانه وتقاضای یک عددعکس وکپی شناسنامه گرفته وخودشان ثبت نام میکنند یک وقت تلفنم زنگ خورد گفتندازدفترکفشداری تماس
گرفتند که بیائیددفترکفشداری حرم
مثل اینکه این پیرغلام مامور بودند
ایشان خیلی بزرگواری کردند که آمدند پیشم واما این برادرعزیزم ازخانواده
محترم شهدا و درغرفه بالای صحن آزادی
انباردار و بازنشسته حرم بودند ولی همچنان انبارداری وبسته بندی متبرکات بااین پیرغلام عزیزبودبهتر بگویم حاج اقای برزگری کهدرحمت خدا وعنایات مولایمان بر این مردان باصفا باد (یاامام رضا)واما مولایم حدودسی وپنچ سال بمن افتخارنوکری زائرانت را دادیدکه غبار کفش زائرت را توتیای چشم کنم من سعی کردم بامیهمانانت همان چه شما می خواهی انجام دهم خیلی هم بمن احسان کردند .
من هرچه دارم ازعنایت شماست زئرکوچک بودم قبولم کردی
باصبر خواسته هایم رادادید نوکر در خانه تان شدم و بلطف شما زبانم را بشعرگشودید درحالی که سوادم خیلی کم است بلطف شماای دریای رحمت وای امام رئوف به من توفیق بده تازنده هستم خدمت گذار زائران آستانت باشم وغبارکفش راتوتیای چشم کنم خداراشاکرم ای امام رضاا مهربان امام

هستیم ریزه خوار خوان تو یا ثامن الحجج
خدمت گذار آستان تو یا ثامن لحجج
ماراچه افتخار ازین بیشتر که هست
برسینه مان نشان تو یا ثامن لحجج
گرد و غبار کفش زائرینت کنیم تو تیای چشم
بهر رضای میهمان تو یا ثامن لحجج
دلهای بیشمار زهر سو بسویت کشیده پر
چون کفتری برآسمان تو یا ثامن الحجج
ای هشتمین امام بهر طبابت در رهند
خیل عظیم عاشقان تو یا ثا من الحجج
خیرآبادی ماخادمان بیمه این آستانه آیم
ایران شیعه درامان تویا ثامن الحجج
وحال که این همه عنایات را نصیبم کردید
توفیق بمن بده که همیشه شکرگزارباشم
مولای همه خدمت گذاران آستانت را مورد رحمت قرار بده
دعبل شاعربرای شما شعر سرود از شما طلب پیراهن شما را نمود این خادم کوچک ازشما

برات آزادی واجابت دعای همه زائرانت رابابت صله شعرهایم می خواهم.
واما این همه عنایات من راوادارنمودکاری بکنم که روح وروانم پیش ولی نعمتمان شاد باشد ، درسال هفتاد و دو آخرماه صفر که شهادت پیامبر و امام حسن و امام رضا
همان چهل هشتم که هیئت هاازهمه نقاط
جهت عزاداری بمشهد می آیند تصمیم گرفتم شب شهادت امام رضا یک هیئت که همه از سادات و اهالی خیراباد و درآن زمان حدود سی نفربودند را دعوت به عزاداری و شام کنم که بلطف خدای بزرگ وعنایات مولا ادامه دارد و هرسال بتعداد آن اضافه میشود و فعلا بیش ازششصد نفر شده اند که درحسینیه
ابوالفضلی خیرآبادی هابلوارامت امت بیست و سه پذیرائی میشوند.
واما،عزیزانی که دوست دارید ازعنایت
امام بهرمندشویدبعضی ازسالهامخارج
سخت بود ولی خداوند جور میکرد درسال هشتادپنج محرم صفر رسید و دستم خالی بود میگفتم یاامام رضاچکارکنم مجلس شماست درست کنید نوبت کشیکم رسید رفتم حرم
درکفشداری سیزده آن زمان مشغول خدمت بودم که یک خانم ازعشایرعزیز
سن حدود هفتاد و با چهره نورانی آمد بمن گفت من گم شدم یک شبانه روز هست بغیرازآب چیزی نخوردم دلم خیلی شکست گلویم رابقض گرفت گفتم مادر
جان همین جاباش تابیایم مثل اینکه
امتحانی بین نوکر و ارباب بود که در نوکری موفق شوم . مقداری نان و پنیر از
آسایشگاه آوردم ایشان راآوردم پشت
میز کفشداری ایشان مشغول شدمنهم
مضطرب بودم که مسئولینم نبینند همکارانم هم خوشحال بودن ایشان مقداری میل نمودگفتم باقیمانده را برای
بعد گفت بعدهم خدابزرگ است برای
من این گفته درس شد باخودم گفتم
ایشانراببرم دفترگمشدگان ازداخل حرم
باید می رفتم صحن انقلاب دفترگمشدگان همین که روبروی ضریح مطهررسیدم سلام دادم مثل طلبکارها گفتم آقاجان بمن چه زوارت را ببرم من کفشدارم من این کار را میکنم شماهم وسیله عزاداری ومخارج شب عزای خودتانرا فراهم کنید . خدامیداند هر وقت یاد این صحنه می افتم گریه ام میگیرد
صحن انقلاب شلوغ بود یک راهی باریک
ازخیابان شیرازی باز بود تارسیدم دیدم
دومرد به این خانم خیره شده گفتم چه
شده که ازخوشحالی بغل بازکردندگفتند
این مادر ماست یک شبانه روز هست دنبالش میگردیم اینهاخوشحال من هم بااین صحنه دگرگون شدم گفتم بمولایم رضا ، آقاببخش شرمنده آم تومهربانی ورئوف ؛
من نوکردرمانده ام ،
صدها گره را واکنی
دررحمتت غوغاکنی ،
توضامن آهوشدی ،
منکه نمک پرورده ام .،
هم زائرت خوشحال شد ،
هم خادمت بیدار شد ،
جود و سخا باشد رضا ،
باشد رضا فرمانده ام ،
شب رفتم به اهل خانه گفتم دگرنگرانی ندارم مجلس عزای امام رضا باخودامام است من خدمت گذارم .
خدامیداندچه مجلس عالی
باصفاشد که همچنان ادامه دارد ؛
جاروکش دربار رضائیم خدارا شاکر
اندرین خانه گدائیم خدارا شاکر
ما گرد و غبار کفش زوارش را
چون سرمه برین دیده نمائیم خدا را شاکر ،
برای شما عزیزانی که
وقت صرف کردید زیارت با معرفت
و عاقبت بخیری ازخدای بزرگ خواستارم
انشاءالله دوموردازعنایات و شفابخشی
ولی نعمتمان را اگرزنده باشم. برای شماعزیزان خواهم گفت
امیدوارم اگرتوفیق باشد روز موعود جنازه این جانب راحرم
آوردند زبان حالم رابااین شعربیان میکنم

.توضیح اینکه اشعار تقدیمی سروده خود اقای خیرابادی است.
خادم کفشدار کشیک پنجم روز – خیرابادی

تلفن تماس  ۰۹۱۵۱۲۱۵۰۲۹

3.7 3 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Scroll to Top