بسمه تعالی
فردی سراغ جنگل را گرفت .پس از گرفتن آدرس رفت و بازگشت و گفت پیدا نکردم ، آنجا آنقدر درخت بود که نمی شد جایی را دید . این مثال بعضا برای ما نیز صادق است یعنی چه بسیار الطاف و امدادهای غیبی خداوند که در زندگی هایمان وجود دارد اما از آنها غافلیم .وظیفه ما این است که همواره یک ترازو در نظر داشته باشیم و در تصمیم گیری هایمان ببینیم کفه رضایت خداوند اگر بیشتر بود آنگاه آن عمل را انجام دهیم.
تو پای به راه درنه هیچ مپرس خود راه بگویدت که چوون باید رفت
بک مثال عینی آن واقعه ای بود که برای یکی از دوستان اتفاق افتاد. وی گفت در سالهای ۱۳۷۷ الی ۷۹ در شرکتی از شرکتهای ایران خودرو در یکی از شهرها مدیر تدارکات و مسئول کمیته حمایت از محرومین شرکت بودم.من معمولا شنبه ها صبح زود از مشهد عازم شرکت شده و عصر پنج شنبه به مشهد بازمیگشتم و لذا عصر پنج شنبه کی کی ام بود زودتر عازم شوم و چون شرکت در حاشیه جاده بود همانجا ایستاده و با یکی از اتوبوسهای بین راهی سوار می شدم .روزی اتوبوسی رسید اما تا خواستم سوار شوم یکی از پرسنل کمیته تقاضا کرد که بمانم و چک کمیته را امضاء کنم که برای یک لحظه ترازو به کار افتاد و دیدم رضایت خداوند در ماندن است و لذا برگشتم و کارهای کمیته را انجام و مجددا لب جاده رفتم و پس از چند دقیقه با اتوبوس بعدی عازم شدم که پس از طی مقداری از مسیر دیدم اتوبوس قبلی که تصمیم داشتم با آن بروم خراب شده و کنار جاده ایستاده است و اتوبوس ما از او جلو افتاد. این مثال شاید ظاهرا خیلی کوچک باشد اما مشتی نمونه خروار است از اتفاقاتی که روزانه برایمان رخ می دهد.
در سال ۱۳۵۸ یا ۵۹ در سخنرانی شهید دیالمه در محل دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی حضور داشتم که ایشان پشت تریبون رفت و اینطور شروع کرد که ” به مناسبت شهادت شهدای انقلاب اسلامی یک دقیقه سکوت ….. در حالی که همه انتظار داشتند او بگوید سکوت می کنیم ، او گفت سکوت نمی کنیم چرا که دشمنان این انقلاب سکوت ما را می خواهند و….”. درسی که از ایشان گرفتم این بود که همیشه کلیشه ای فکر نکنم مثلا در مورد مبحث جبر و اختیار ، آن را اختیار و جبر می دانم چرا که کارها و وقایع با اختیار ما شروع می شود ولی تمام شدن آن با ما نیست بلکه طبق قوانین کاملا عدالت گونه خداوند است .مثال آن حادثه ای است که در سال ۹۱ برای خودم اتفاق افتاد.مرحوم مادرم که در سال ۹۲ بر اثر بیماری سرطان خون فوت کرد را در سالهای ۹۰ و ۹۱ جهت شیمی درمانی به بیماستان رضوی می بردم . روزی هنگام پارک ماشین در محل پارکینگ پلاک جلوی ماشین خراش مختصری به سپر پرایدی که جلو پارک کرده بود وارد کرد که من پیاده شدم که مشخصاتی از صاحب آن پیدا کنم که متاسفانه پیدا نکردم و ناچار چون عجله داشتم دنبال کارهای مادر رفتم و بعدا از حدود ۳ ساعت ایشان را به منزل برگرداندم .فردای آن روز وقتی از محل کار برگشتم همسرم گفت سر چهار راه ماشین مینی بوسی به بغل ماشین ما زده و دو در آن صدمه خورده که بلافاصله دوزاری ام افتاد و گفتم می دانم از کجا خورده و فورا سوار ماشین شدم و رفتم به محوطه پارکینگ ماشینهای بیمارستان رضوی و آن ماشین را پیدا کردم و یادداشتی همراه با شماره تلفن گذاشتم که بعد ایشان که از پرسنل بیماستان بود تماس گرفت و خیلی خوشش آمده بود و پس از بررسی گفت مورد مهمی نیست و من را حلال کرده و گفت اگر در بیمارستان کاری داشتم برایم انجام دهد.خوب مساله به خیر و خوشی تمام شد اما مصداق فرمایش خداوند متعال در قرآن مجید ” و من یعمل مثقال ذره خیر یره و من یعمل مثقال ذره شر یره “عدالت و نظمی که خداوند در جهان مستقر فرموده کار خودش را انجام می دهد و عرض کردم عدالت چرا که مثلا صدمه ماشین پراید شاید هزار تومان هم نباشد اما صدمه ماشین پژو پارس به مراتب بیشتر بود که دلیل آن موقعیت افراد طرفین این تعامل است مثلا اگر من هزار تومان از یک پسر بچه در خیابان به زور بگیرم اینطور نیست که بعدا هزار تومان صدمه بخورم بلکه در نظام عدالت خداوند ، شاید آن هزار تومان حقوق و توجیبی یک ماهه آن پسر بچه باشد لذا حقوق چند میلیونی یک ماهه من نیز به بهانه ای و حادثه ای از دست می رود .حقوق یک ماهه در برابر حقوق یک ماهه .لذاست که باید خیلی در تعامل با دیگران دقت کنیم که این مصداق چه بسا بارها برایمان اتفاق افتاده باشد و به علت عدم تفکر آن را حمل بر بی عدالتی نظام هستی می کرده ایم که بر عکس عین عدالت خداوند بوده است.
بزرگی می فرمود اتفاقاتی که برایمان رخ میدهد سه منشاء دارد :
۱-انعکاس عمل خودمان است ،
۲- امتحان الهی است ،
۳- ارتقاء است.
اتفاقات بالا مربوط به شماره یک بود در مورد شماره ۲ هم حادثه جالبی برای یکی از دوستان اتفاق افتاده است که عرض می شود .وی گفت در سالهای ۷۹ الی ۸۵ روزی برادر یکی از همکارانم در شرکتی از شرکتهای ایران خودرو فوت کرده بود و این برادر حافظ قرآن بود لذا آیه ذیل را برایش قرائت کردم :بسم الله الرحمان الرحیم و لنبلونکم بشی من الخوف و جوع و نقص من الاموال و انفس و ثمرا ت و ……همان روز یا بعد حادثه ای برای پرای فرزندم اتفاق افتاد که زمانی که آن را برای استادم گفتم فرمود امتحان بوده بر اساس ادعایی که کرده بودی.مثال دیگری از ادعاها را سالها قبل از زبان یکی از علما شنیدم که توفیق مکاشفه داشتند.ایشان فرمود یکی از همسایه هایمان که روحانی بود فوت کرد و من ایشان را در مکاشفه دیدم که در حال محاکمه شدن توسط گروهی از شهدا بود. موضوع را که سوال کردم گفتند ما در جبهه بودیم و ایشان ما را ترغیب به شهادت می کرد که شهید شدیم اما چرا ایشان زمانی که ما را نصیحت می کرد خودش ایمان قلبی به سخنانش نداشت؟ . والسلام علیکم و رحمه الله .