بسم الله الرحمن الرحیم
آمار بازدید
  • 1,094
  • 778
  • 72,738
  • 3,504,885
  • 12,448,034

۱۷۱ – معجزات و کرامات ۱۶ “آقا ممنون سیر شدم “

                              بسمه تعالی

پیامبر ص فرمودند : تفكر ساعة خير من عبادة ستين سنة؛ 
یک ساعت فکرکردن بهتر از شصت سال عبادت است ذیل را یکی از خدام حرم حضرت رضا علیه السلام به نقل از معاون یکی از مناطق تهران استان قدس رضوی ، به یکی از دوستان فرمودند که  تقدیم دوستان میشود :

ساعت خدمتم تمام شده بود و مطابق رسم همیشگیم ، روبه روی ضریح دستی بر سینه نهاده و با رخصت بر مرخصی از حضرت ، با گامهایی کوتاه ، حرم را ترک نموده و به ستراحتگاه خادمین آمدم ، از روزی که همای سعادتِ خادمیِ حضرتِ رضا، بر شانه ام نشسته بود ، با خود عهد کردم جز لقمه نانی به تبرک ، از سفره ی حضرت برندارم و غذای مهمانسرای حضرت را هر شب به نیابت از امام رئوف به زائری هدیه نمایم.لذا ظرف غذا را در دست گرفته و میان رواق، به راه می افتادم .بیشتر شبها لقمه ی حضرت یا نصیب پیرزنی میشد که عصا زنان دنبال غذای تبرکی بود ، یا پدری که کودکی بیمار، روی صندلی چرخدار را به سمت پنجره فولاد حرکت میداد…

آن شب ظرف غذا محکمتر از همیشه در دستانم جا خوش کرده بود و از کنار هر پیرزن و یا بیماری که رد میشدم، دل نداشتم بفرمایش بگویم.

مات و متحیّر مانده بودم امشب چه پیش آمده همچنان میان رواق ها گام برمیداشتم و عنانِ عقل را به دستِ دل سپرده بودم که ناگاه در مقابل پدری به همراه پسرک خردسالش، میخکوب شدم.

مرد جوان آنقدر خوش لباس بود و کودکش آنقدر مرتب لباس پوشیده بود که شک کردم دلم ، مسیر را اشتباه آمده و باید راه کج کنم، اما چه کنم که قدم از قدمم پیش نمیرفت و ظرف غذا در دستانم شل شده بود.

دل یک دله کردم و غذا را به دو دستم پیش آوردم:
بفرمایید آقا، لقمه ی حضرت است… از طرف آقا علی بن موسی الرضا هدیه به شما…

حرفم هنوز تمام نشده بود که پسرک چشمانش برقی زد و غذا را از دستانم گرفت، صورت کوچکش را روبه ایوان طلای حضرت چرخاند و به همان لحن کودکانه اش گفت:
وااای آقا ممنون، مادرم راست میگفت از پدرِ مهربان هم ،مهربان ترید…

آنگاه در ظرف را باز کرد و به خوشحالی ادامه داد: بابا قاشق هم برایم گذاشته اند…

پدر که صورتش غرق اشک شده بود ، آرام گفت چگونه محبتتان را جبران کنم؟

هنوز از آنچه پیش آمده بود، متحیّر بودم و با کلماتی در هم ریخته پاسخش دادم:

_ من کاره ای نیستم آقا، لقمه حضرت بود، سهم و روزیِ پسر دوست داشتنیِ شما

مرد که حال کنار پسرش نشسته بود تا پسرش همان گوشه ی رواق غذایش را نوش جان کند، راویِ ماجرایش شد:

– میخواستم برای زیارت وداع بیایم و پسرم را گفته بودم در هتل بمان و با من حرم نیا؛ زیارتم طول میکشد ، طاقت کودکانه ات طاق میشود و حال زیارت را از من خواهی گرفت

پسرم پذیرفته بود در هتل بماند ولی همسرم اصرار داشت که باید برای خداحافظی پسرمان هم بیاید

هرچه بهانه میتراشیدم ، پاسخی میداد؛
تا اینکه مادرش آمد ، کنارش نشست دستانش را گرفت و به یقینی عجیب گفت:
عزیزِ مادر؛ با پدر همراه شو، هیچ نگرانی هم به دلت راه مده؛ امام ، پدرِ مهربان است؛ هرچه خواستی از خودِ امام بخواه…

خلاصه با اوقاتی تلخ دست پسرم را گرفتم و به حرم آمدم.

زیارت خواندنم طولانی شده بود و پسرم این پا آن پا میکرد، ولی من هنوز دل نداشتم امام را وداع گویم

سرِ نماز بودم که مرتب کودکم ، گوشه ی کتم را میکشید و میگفت بابا دیگر خیلی گرسنه ام، زمانِ رفتن نشده؟

آنقدر جملاتش مکرّر شد که کلافه نماز را سلام دادم و با عتاب گفتم:
مگر مادرت نگفت هرچه خواستی از خودِ آقا بخواه؛
آنگاه انگشتم را به سوی ضریح اشاره کردم و گفتم به آقا بگو گرسنه ام؛
بگذار زیارتم تمام شود

و سر نمازِ بعدی که ایستادم ، دیدم پسرم رو به ضریح صدایش را آرام کرد و زیر لب زمزمه کرد: آقا واقعا گرسنه ام… دروغ نمیگویم…

آنقدر مظلومانه به امام درددل کرد که هرگونه بود نمازم سلام دادم و حرم را ترک کردم؛ هنوز چند قدمی نیامده بودیم که شما با ظرف غذایی از راه رسیدی…

و حال من هم کنار پدر نشسته بودم و بر رأفت امام رئوف اشک میریختم که پسر غذایش را تمام کرد و رو به حضرت باز به همان لحن کودکانه گفت
آقا ممنون…سیر شدم…

صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام و رحمة الله و برکاته

 

4.5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
کاربران ناشناس
کاربران ناشناس
3 سال قبل

سلام علیکم و رحمةالله
خیلی عالی بود
چند تا از داستان ها و مقالات مطالعه شد
واقعا زیبا بود

Scroll to Top